عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست / تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست
اجزای وجودم همگی دوست گرفت / نامی است زِ من بر من و باقی همه اوست
“ابوسعید ابوالخیر”